من کیم بوسه زنم ساعد زیبایش را؟


گر مرا دست دهد بوسه زنم پایش را

چشم ناپاک بر آن چهره دریغ است، دریغ


دیدهٔ پاک من اولیست تماشایش را

ناز می بارد از آن سرو سهی سر تا پا


این چه ناز است؟ بنازم قد و بالایش را

خواهم از جامهٔ جان خلعت آن سرو روان


تا در آغوئش کشم قامت رعنایش را

جای او دیدهٔ خونبار شد، ای اشک، برو


هر دم از خون دل آغشته مکن جایش را

هیچ کس دل به خریداری یاری ندهد


که به هم بر نزند حسن تو سودایش را

زان دو لب هست تمنای هلالی سخنی


کاش، گویی که: برآرند تمنایش را